روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

نگاره روژان

تاتي كردن دوباره

سلام عشقم اميدم اين هفته بعد از يك ماه رفته بوديم كاشان. تارسيديم به خونه بابائي و مامان فرح تو تازه از خواب بيدار شده بودي من داشتم لباساتو مرتب ميكردم كه يه دفعه دوتا دستاتو بالا اوردي و با خنده گفتي بابائي بابايي. من فكر كردم بابام اوده دم در.نگاه كردم ديدم خاله پريچهر اومده. اينقدر قشنگ ذوق كرده بودي كه خودم باورم نميشد. اصلا نذاشتي لباساتو تنت كنم. هيچي ... پتو دورت پيچيدم و فرستادمت بغل خاله. 5شنبه 92/09/21 رفتيم خونه اقاجونم. اونجا تقريبا همه بودن. هر كاري گفتم نكردي و هر حرفي زدم نگفتي. تا يه هو يخت آب شد. ديگه ول نكردي اينقدر راه رفتي از بغل من به بغل عمو حسين به بفل عمو اكبر، مامان فرح، بابائي، خاله پريچهر و ... واقعا متعجبم كر...
24 آذر 1392

يك سال و يك ماه و 20روزگي

دختر قشنگ و ملوس خودم. عزيزم تا بهت ميگفتيم"يا علي" دستاي كوچولوي تپلت رو روي زمين ميذاشتي و ميخواستي بلند بشي. چهارشنبه 92/09/13 شب بود. بهت گفتيم "يا علي" كن مامان. دوباره همون كارو كردي و بلند شدي وايسادي.بعد خودت شروع كردي چندتا قدم برداشتي كلي ذوق كرده بودم. فوري به بابا مجتبي گفتم دوربينو بياره. اما امان از تو، عزيزم.تا دوربينو ديدي نشستي. ولي خيلي من خوشحال شده بودم. خيلي بامزه تاتي ميكردي. ديشبم كه شنبه بود. من و مامان سوري خونه بوديم. بلند شدي وايسادي و چندتا قدم برداشتي. يعني عرض يه فرش 9 متر رو چند بار پيش من اومدي و برميگشتي پيش ماماني. عزيزم،خيلي دوستت دارم. خوشحالم كه سالم و سلامتي و درعين حال بامزه و شيطون. اينقدر بو...
17 آذر 1392
1